وبلاگ عشقموبلاگ عشقم، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
کیان جانکیان جان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عشقم در وب

بدون عنوان

گل پسر چند روزه که شروع کرده به راه رفتن اول با دو سه قدم شروع کرد و الان حدود ۸ قدم یا بیشتر برمیداره چقد لذت بخشه مادر بودن هیچی تو دنیا قشنگتر از داشتن یه کوچولوی دوست داشتنی نیست وقتی کیان نگام میکنه قند تو دلم آب میشه وقتی دستاشو میکشه سمت من که بغلش کنم انگار دنیارو بهم میدن بودنش مثل یه معجزست وقتی بهش میگم چشمات کو انقد خوشکل چشاشو میبنده که میخوام قورتش بدم لب و چشم و پا و ... اکثر قسمتهای بدنش رو میشناسه ساعت و لوستر و جوجه و ماهی و تلوزیون و یخچال و ... رو میشناسه گل پسرم تقریبا همه اطرافیانو میشناسه و با انگشت خوشکلش هر کدوم رو میپرسم اشاره میکنه فقط مامان رو نمیشناخت چون من همه رو باهاش کار کرده بودم ولی مام...
29 فروردين 1397

مروارید هشتم

نفس مامان رویش هشتمین مرواریدت مبارک امروز پنج شنبه ۲۳ فروردین ۹۷ با خاله مینا و دایی حسن و عمو رضا و زن دایی و ایلیا و گل پسر قشنگم رفته بودیم برای ناهار پارک خدارو شکر روز خیلی خوبی بود زیر درخت آلوچه ( گوجه سبز ) نشستیم و چند تاشو چیدم و چقد کیف داشت خودت بچینی و بخوری همونجا زیر درخت بود که هشتمین مروارید خوشکلت رو برای اولین بار دیدم اینم چند تا عکس از امروز گل پسرم عاشق هندونست ...
23 فروردين 1397

بدون عنوان

هفتم فروردین یه روز خوب خدارو شکر خیلی بهمون خوش گذشت. پسرم یه خواب خوب رفت و بعدش رفتیم عید دیدنی بعد از عید دینی هم بابا رفت مرغداری و من موندم و یه آقا پسر شیرین و جذاب و دوس داشتنی وای که چقد خوش گذشت چقد خرابکاری کرد و چقد بهش خندیدم...
9 فروردين 1397

تولد یک سالگی کیان جووووووونم

تولد یک سالگی عشقم تو باغی زیبا و بزرگ از شمس اباد دز با کلی تلاش مامانش برگزار شد خدارو شکر تونستم هر کاری که دلم خواست رو انجام بدم از چند ماه قبل بهش فکر کردم و کلی برنامه ریزی کردم از چند روز قبل از ۱۷ اسفند شروع کردم به خرید و ۳ روز قبلش هم مرخصی گرفتم و شروع کردم به درست کردن غذاهای شام جمعه ی قبل از جشن کارتهارو نوشتیم و پخش کردیم چقد با ذوق و شوق تک تک کارهارو انجام دادم انتخاب باغ سختترین قسمت کار بود چون به تنهایی نمیتونستم انجامش بدم و میثم جان هم که روزهای آخر دوره بود و حسابی مشغول کار بود و فرصت نداشت ولی بالاخره بعد از اتمام دوره با عجله رفتیم دنبال باغ و بعد از دیدن چندین باغ این باغ خوشکل به دلم نشست یه سن داشت که حد...
7 فروردين 1397

اسفند ۹۶ و فروردین ۹۷

بعد از مدتها دوباره برگشتم قرار بود بیام عکسهای یازده ماهگی رو بذارم ولی انقد دیر اومدم که چند روز دیگه باید عکس های ۱۳ ماهگی رو بذارم ولی به خودم حق میدم که دیر به دیر بیاپ آخه انقد پسر گلم خوب و جذاب و شیرین و مهربون و خواستنیه که اگه دو دقیقه هم وقت داشته باشم ترجیح میدم با خوش این وقت رو بگذرونم و وقتی هم میخوابه انقد کار دارم و خستم که وقتی برام نمیمونه که بیام اینجا ولی همه سعیم اینه که بتونم یه دفتر خاطرات قشنگ اینجا بسازم که اول خودم ازش لذت ببرم و با خوندنش به حس و حال و خاطرات الانم برگردم و هم شاییییید یه روزی برای تو پسر عزیزم جالب باشه الان که دارم این متن رو مینویسم کیان جونم کنارم خوابه و یه شیشه شیر تو دهنشه.آروم آر...
7 فروردين 1397
1